+می ترسم

-ازچی می ترسی؟

+از همه چی، از هرچی که قراره اتفاق بیوفته، می دونم نمی شه، می دونم نمی تونم!

لبخند می زنه.می دونم که می دونه حرفام براش تکراریه.شروع می کنه به گفتن:

می دونی چرا؟! چون توکل نداری،چون می خوای همه چیو خودت تنهایی انجام بدی،چون فکر می کنی همه چی به عهده خودته.معلومه که آدم به آخرش که فکر می کنه مغزش سوت می کشه،معلومه که می بینه نمی تونه.یه ذره توکل داشته باش دختر!تو تلاشتو بکن ببین آخرش خدا کارتو راه میندازه یانه!صدبار بهت گفتم، روزگار پر اتفاق های غیر منتظره اس،پر چیزایی که اصلا فکرشو نمی کنی که پیش بیاد.مگه کی فکرشو می کرد یه روز یه "ویروس ساخته دست بشر"این جوری همه چیو بریزه بهم.کی پیش بینی می کرد؟ باز نشستی غصه خوردن آخه تو از حکمت خدا چی می دونی؟

تا اومدم شروع کنم به تکرار هر روزه ی اشتباهم ،پیش دستی کرد و گفت:

پاش وایسا!هرچی که بوده پاش وایسا و بگو این انتخاب منه!از کجا معلوم؟آخرش یه جوری موفق می شی با این انتخابت که پیش خودت می گی خداروشکر که انتخابش کردم.

و باز شروع کرد از دونه دونه گفتن مزایای انتخابم،توی دلم حرفاشو قبول داشتم ولی چشمام شروع کرده بودن به خودسری و مقاومت.اشکامو نمی تونستم کنترل کنم،اصلا هرموقع بحثش می شد من دیگه نمی تونستم گریه نکنم،دروغ چرا فکر می کردم اگه راه دیگه ای رو انتخاب کنم موفق تر می شم.فکر می کردم اگه انتخاب دیگه ای داشتم الان فقط رو هدفم متمرکز بودم و داشتم تلاش میکردم ،همه چی بر وفق مرادم بود و هر روز صبح که از خواب پا می شدم زندگی آماده بود که روی خوشش رو نشونم بده.قرار نبود هیچ وقت پشیمون و نا امید بشم و خیلی زود تر از اونی که بخوام فکرشو بکنم به هدفم می رسیدم.

ولی!

وقتی دارم به حرفاش فکر می کنم می بینم؛نه همه چی اون قدرهام گل گلی و رنگی رنگی نمی شد. شاید من اگه انتخاب دومو کرده بودم الان زیر بار استرس و رقابت پودر شده بودم و هر روز جنگ اعصاب داشتم با خودم و خود درگیری هایی که سر به فلک می ذاشتن!

و الان خوشحالم که انتخابم این بوده،همه اتفاق های رخ داده این رو نشون می ده که واقعا خواست خدا بیشتر از این حرف هاس!این که خدای مهربون چه مصلحتی رو واسم درنظر گرفته بود که انتخابم این شد رو هنوز نمی دونم.ولی از حس و حالی که دارم مشخصه راهم همین بوده.اینکه از ذوق کارهایی که می تونم انجام بدم تموم شب خوابم نبره و از ذوق لباس سفیدی که قراره بپوشم لبخند از رو صورتم پاک نشه!

مامانم می گه ((خیلی عجله داری! از کجا می دونی که سال دیگه.دوسال دیگه،بهش افتخار نمی کنی)) راست هم می گه،این که شانسی داشته باشم که زودتر از بقیه به هدفم برسم خودش یه اتفاق فوق العادس به شرط اینکه فقط یه ذره بیشتر از بقیه تلاش کنم.فقط کافیه به راهم اعتماد داشته باشم و بقیه اشو بسپرم به خدایی که همیشه حواسش بهم هست!فقط کافیه این عینک بدبینی رو بردارم و قشنگی های این راه رو ببینم.

 

 

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را.

•|سعدی|•

 

 

 

 

 

کامروز تورا هزار فرداست:|

وصال چون تویی را صبر این مقدار می باید

نمی ,رو ,  ,یه ,فکر ,کنم ,فکر می ,    ,که می ,می دونم ,می کردم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جفنگ آباد بوتیا تک دبیرستان 15 خرداد ناحیه 3 تبریز به یاد حضرت نوح علیه السلام السلام علیک یا فاطمة الزهراء سلام الله علیها هیچ‌کجا آموزش برش و دوخت شلوار راسته مردانه و زنانه، دکترفایل ذهن قدرتمند بلاگ گروه داده کاوی و نرم افزاری همت